مثل گیاه وقتی خشک میشه دیگه خشک شده تمام مراقبت های عالم رو به پاش بریزی فایده ای ندارد هفته پیش از ناچاری مجبور شدم زنگ بزنم به شخصی و ازش کمک بخوام خیلی بد جوابم رو داد تعجب کردم کمکی که من خواستم نه زیاد بود نه عجیب رسیدم خونه احساس کردم توی ذهن من اون آدم برای همیشه مرده نفرتی عجیب بهش پیدا کردم بعد فکر کردم بودن یا نبودنش روی این کره خاکی برام فرقی نمیکنه همینطور که برای اون همینطوره این دوسال اینقدر از دست رفتاراش عصبانی بودم و به خاطر احترامی که بینمون بود اینقدر تحمل کردم و خندیدم ولی اینجا اینبار حس کردم دیگه کافیه دیگه نمی خوام ببینمش دیگه زندگیش برام مهم نیست بودن  یا نبودنش مهم نیست امروز فهمیدم مشکل معده داره وضعیتش یکم خراب شده به اندازه سر سوزن برام مهم نبود فقط فکر کردم کاش دیگه نبینمش شاید بتونم ببخشمش شاید بتونم باهاش کنار بیام.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها