وسایلم رو جمع کردم بلیتم رو گرفتم عزمم رو جزم کردم که دوسه روز برم خونه وسط همین احوالات بودم که یادم اومد الان برم باید کتاب رو ببوسم بزارم کنار با خانوادم شروع کنم به مهمونی رفتم اگرم نرم باید به عمو دختر عمو پسر عمو عامه و خانوادش جواب پس بدم که بعد از یک ماه که اومدی این کتاب و درس یعنی چی؟

از اونجایی هم که خانواده پدرم همگی فقط اهل هنر و شعروشاعرین کسی با درس کاری نداره همگی هم یک شغل ازاد درست و درمون رو انتخاب کردن و همگی در همون زمینه کار میکنند که باز کاملا بی ارتباط به رشته من هست و عملا زیاد جدیم نمی گیرن.

در این صورت اگر میرفتم باید در تمام مراسمات اخر هفته که به بهانه عید برپا میکردن شرکت میکردم برای همین محترمانه بیلیتم رو لغو کردم و تصمیم گرفتم شب سه شنبه برم خونه روز پنج شنبه برگردم که هم دلتنگیم رفع شده باسه هم خانوادم نگن تو چرا ناز میکنی نمیای .



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها