وقتی میترسم قدرت اراده ام رو از دست میدم نمی تونم انتخاب کنم و نمی دونم چه کاری درسته مثل این میمونه وسطه یک گله گرگ باشی و هر لحظه منتظر حمله و این تجربه زخمی شدن رو یکبار دیگه هم دیده باشی  میدونم تصمیم امروزم روی سرنوشتم خیلی تاثیرگذاره برای همین نمی تونم تصمیم درست رو بگیرم گیج شدم و بشدت تنهام و احساس ناامنی میکنم توی ذهنم میاد که برم بپرسم باید چکار کنم و یکی توی مغزم بهم میگه میدونی باید چکار کنی انگار گذاشتنم لای منگنه انگار باید این مسیر طی بشه انگار قراره یک آدم تازه ازمن متولد بشه که خیلی جدیده انقدر جدید که هر لحظه از ساختن این آدم فرار میکنم شدم مثل نوزادی که باید به دنیا بیاد مقاومت میکنه درد میکشه و نمی خواد متولد بشه من همون شدم و میدونم اگر بازم مقاومت کنم خواهم مرد یک مرحله رو از دست میدم که مهمترین بخش زندگیمه و نمی دونم چی منتظرمه این خواستن و مقاومت درد داره خیلی زیاد هم درد داره.


مشخصات

آخرین جستجو ها