وقتی مینویسن شب های بلند پاییز چه کتابی بخونیم فکر میکنم مگه شبا بلندن بعد می فهمم آره اگر غرق زندگی نباشز بلندن مثل همون شبایی که کنار مادربزرگم مینشستیم از همه جا حرف میزد از قدیم و جدید و من غرق شادی و کودکی بودم شب هایی که قلاب را به دستم میداد و میگفت بباف لیف بافتم تلاش میکردم شال ببافم و هیچوقت به شال نرسید همیشه یک جای کار درست نبود آن شب ها بلند بود ولی این شب ها غرقم غرق خودم و خانوادم پام رو گذاشتم تهران گفتم خودت در اولویتی در اولویت هستم ولی اولویت من با خانوادم فاصله زیادی نداره سه روز نصفی برای خودم سه روز و نصفی برای خانوادم جوانی من چطور داره میگذره یا پای درس و کتاب یا کنار خواهربیمارم و مادری که تمام روحیش رو از دست داده میرم میسازم برمیگردم و باز میسازم به مادرم میگم این چهار سال یکبار کافی شاپ نرفتم اصلا وقت نداشتم سه سال از این چهارسال یا توی بیمارستان بودم یا سر مزار تا یکسال پیش فکر میکردم چه روحیه ای از دست داده ام حالا میفهمم چه قدرتی بدست آورده ام امروز انقدر دویدم که وقتی کلاس زبانم تمام شد هشت شب بود من از ساعت یک ربع به هفت صبح از خانه بیرون زده بودم و حالا ده ساعت هم بیشتر بیرون بودم همه چیز زندگیم شده فشرده زبان فشرده کلاس دانشگاه فشرده دیروز هلیا میگفت زهرا کجا میری خونتون چه خبره مگه با خنده نگهم داشت دو دقیه بعد از همه خداحافظی کردم برگشتم میخواستم بگم خونه خبری نیست زندگی من غرق خبره.

تمام مدتی که می دوم فکر میکنم و احساسم درگیر است قبلا فقط فکرم درگیر بود حالا چیزی درگیر شده که گاهی نیرو می دهد و گاهی تمام انرژیم را میگیرد نمی دونم تا چه حد این حس درست است گاهی فکر میکنم چون غرق مشکلم نیاز به ناجی دارم بعد کمی که فکر میکنم میبینم کدام ناجی چرا او این همه آدم مگر میشود سه سال فکر کرد درگیر شد و حالا اسمش را گذاشت ناجی شب اربعین دوسال پیش اولین بار اسمش آمد همانجا همه چیز عوض شد شد آرزوی محال سال بعد اربعین خواهرم بیمارم بودمادرش آش نذری آورد و امسال فاصله ام با او به اندازه یک دیوار است و هنوز برایم آرزوی محال است تنها چیزی که میدانم پاک نگه داشتن احساسم است پاک نگه داشتن خودم اگر وصلی بود و شد که خدا رو شکر و اگر نبود شرمنده خودم و خدای خودم نیستم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها